صد بار گر از دست غمت خون رود از دلاز در چو درآيي همه بيرون رود از دلگـر قـصـهي عـشـق مـن و يـارم بـنـگارنـد صد ليلي و مجنون همه بيرون رود از دلدر قـتـل مـن اي مـه بکـش آهـسـته کمان را حيف است که پيکان تو بيرون رود از دل