محبت
شاید قبلا اشکها بخاطر نبود محبت بود
اما حالا!!!!
چون عادت به بی مهری کرده ایم
محبت که میبینیم
اشک میریزیم
زندگی مسابقه نیست /زندگی یک سفر است /و تو آن مسافری باش /که در هر گامش /ترنم خوش لحظه ها جاریست دعایت می کنم، عاشق شوی روزی /بفهمی زندگی بی عشق نازیباست
شاید قبلا اشکها بخاطر نبود محبت بود
اما حالا!!!!
چون عادت به بی مهری کرده ایم
محبت که میبینیم
اشک میریزیم
سختی تنهایی رو زمانی فهمیدم...
که مترسک به کلاغ میگفت:...
هرقدر دوست داری نوکم بزن فقط تنهام نزار....
کـاش مـی فـهـمیـدی ....
قـهـر میـکنم تـا دسـتـم را مـحـکمتر بگیـری و بـلـنـدتـر بـگـویی:
بـمان...
نـه ایـنـکـه شـانـه بـالا بـیـنـدازی ؛
و آرام بـگویـى:
هـر طور راحـتـى ... !
به من میگن اینقدر شعر و مطالب عاشقانه ننویس
به من میگن برای کی مینویسی
به من میگن تو که اینا را برای عشقت نمیخونی
به من میگن کی به نوشته هات اهمیت میده
جز اینکه کسانی دیگر مطالبت را حفظ میکنن و برای عشقشون میخونن
جوابی ندارم بدم
ولی با خودم میگم شاید کسی این نوشته را برای عشق من بخونه
میدونی چی بیشتر از همه آدمو داغون میکنه :
این که هر کاری در توانت هست براش انــــجام بدی ،
آخــــرش بـرگرده بگه :
مگه من ازت خواستم . . .
یادداشت های سوخته ام را
به همراه تمام ناگفته هایم…
در بطری نهاده …و به دست امواج دریا سپردم…
سالها گذشت و من…در انتظار اینکه پیغامی از تو نرسید…
مآیوسانه از امواج دریا دل بریدم…
اما حیف..
بعد مدتها فهمیدم…تقصیر تو نبود
گناه از دریا نیز نبود…تقصیر من بود…
در بطری باز مانده بود…